سید مسیح نصر الله ::
پنج شنبه 86/1/30 ساعت 5:35 عصر
سلام امروز با یه غزل سلام میکنم
فقط میخوام بخونید واشکتون در بیاد
میتوانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه انداخته ای سوی شکار دگری
ماه دیوانه آن لحظه چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود مینگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه من میگذری
مرحمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تورا باد به هرجاببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
ماه میخواهم از این قصه خودم را بکشم
عکست افتاده در آیینه بخت دگری
زهرا سعادتمند
نوشته های دیگران()